سپر ساختن. تدافع کردن. محافظ ساختن. پناه قرار دادن: به پیش تو آوردم این جان خویش سپر کردم این جان شیرین به پیش. فردوسی. از پی ساختن بخشش ما خویشتن پیش بلا کرده سپر. فرخی. من ملک محمود را دیدستم اندر چند جنگ پیش لشکر خویشتن کرده سپر هنگام کار. فرخی. پیش جان تو سپر کرده ست یزدان تنت را تو چرا جان را همی داری به پیش تن سپر. ناصرخسرو. از علم سپر کن بر حوادث از علم قویتر سپر نباشد. ناصرخسرو. تیغ رأی تو خود سپر نکند گرچه چرخ فلک شود پرآس. مسعودسعد. زخم سنان ترا سپر کنم از دل تا تو بدانی که با تو راست چو تیرم. خاقانی. تن سپر کردیم پیش تیرباران جفا هرچه زخم آید ببوسم ور ز مرهم فارغیم. خاقانی. نه شرط عشق بود با کمال ابروی دوست که جان سپر نکنی پیش تیر بارانش. سعدی (بدایع). گر سنگ فتنه بارد فرق منش سپر کن ورتیر طعنه آید جان منش نشانه. سعدی (طیبات). جانا کدام سنگدل بی کفایت است کو پیش زخم تیغ تو جان را سپر نکرد. حافظ
سپر ساختن. تدافع کردن. محافظ ساختن. پناه قرار دادن: به پیش تو آوردم این جان خویش سپر کردم این جان شیرین به پیش. فردوسی. از پی ساختن بخشش ما خویشتن پیش بلا کرده سپر. فرخی. من ملک محمود را دیدستم اندر چند جنگ پیش لشکر خویشتن کرده سپر هنگام کار. فرخی. پیش جان تو سپر کرده ست یزدان تَنْت را تو چرا جان را همی داری به پیش تن سپر. ناصرخسرو. از علم سپر کن برِ حوادث از علم قویتر سپر نباشد. ناصرخسرو. تیغ رأی تو خود سپر نکند گرچه چرخ فلک شود پرآس. مسعودسعد. زخم سنان ترا سپر کنم از دل تا تو بدانی که با تو راست چو تیرم. خاقانی. تن سپر کردیم پیش تیرباران جفا هرچه زخم آید ببوسم ور ز مرهم فارغیم. خاقانی. نه شرط عشق بود با کمال ابروی دوست که جان سپر نکنی پیش تیر بارانش. سعدی (بدایع). گر سنگ فتنه بارد فرق منش سپر کن ورتیر طعنه آید جان منش نشانه. سعدی (طیبات). جانا کدام سنگدل بی کفایت است کو پیش زخم تیغ تو جان را سپر نکرد. حافظ
بار افکندن. بار نهادن. بار بر زمین گذاشتن: چون بار من ای سفله فکندی ز خر خویش اندر خر تو چون که نگویم که چه بار است. ناصرخسرو. رجوع به بار و بار افکندن شود
بار افکندن. بار نهادن. بار بر زمین گذاشتن: چون بار من ای سفله فکندی ز خر خویش اندر خر تو چون که نگویم که چه بار است. ناصرخسرو. رجوع به بار و بار افکندن شود
کنایه از هزیمت کردن و گریختن. (برهان). هزیمت خوردن. (آنندراج) : پیران روزگار سپرها بیفکنند در صف ّ عزم چون بکشی خنجر دها. مسعودسعد. دست قراسنقر فلک سپر افکند خنجر آق سنقر از نیام برآمد. خاقانی. سپر نفکند شیر غران ز چنگ نیندیشد از تیغ بران پلنگ. سعدی (گلستان). ، عاجز شدن. (برهان). مغلوب و عاجز شدن. (آنندراج). عاجز شدن و فروتنی کردن. (انجمن آرا). تسلیم شدن: مبارزان بگریزند و بفکنند سپر چو روز رزم ترا عزم کارزار بود. معروفی. طاهر بیکبارگی سپر بیفکند و اندازه بتمامی بدانست. (تاریخ بیهقی). گر سپر بفکند عقل از عشق گو بفکن رواست روی خاتون سرخ باید خاک بر سر راه را. سنایی. کواکب رجوم، از هیبت ضربت شمشیر آفتاب سپر بعجز بیفکندند. (سندبادنامه چ استانبول ص 247). نوح در این بحر سپر بفکند خضردر این چشمه سبو بشکند. نظامی. تیغ صبح از سنان گزاری او سپر افکند با سواری او. نظامی. هان تا سپر نیفکنی از حملۀ فصیح کو را جز این مبالغۀ مستعار نیست. سعدی (گلستان). تنزل نمودن. (برهان). فروآمدن: در نظرش تیر سپر بفکند وز فزعش کوه کمر بفکند. خواجو (از امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 943). ، ننگ و عار. (برهان)
کنایه از هزیمت کردن و گریختن. (برهان). هزیمت خوردن. (آنندراج) : پیران روزگار سپرها بیفکنند در صف ّ عزم چون بکشی خنجر دها. مسعودسعد. دست قراسنقر فلک سپر افکند خنجر آق سنقر از نیام برآمد. خاقانی. سپر نفکند شیر غران ز چنگ نیندیشد از تیغ بران پلنگ. سعدی (گلستان). ، عاجز شدن. (برهان). مغلوب و عاجز شدن. (آنندراج). عاجز شدن و فروتنی کردن. (انجمن آرا). تسلیم شدن: مبارزان بگریزند و بفکنند سپر چو روز رزم ترا عزم کارزار بود. معروفی. طاهر بیکبارگی سپر بیفکند و اندازه بتمامی بدانست. (تاریخ بیهقی). گر سپر بفکند عقل از عشق گو بفکن رواست روی خاتون سرخ باید خاک بر سر راه را. سنایی. کواکب رجوم، از هیبت ضربت شمشیر آفتاب سپر بعجز بیفکندند. (سندبادنامه چ استانبول ص 247). نوح در این بحر سپر بفکند خضردر این چشمه سبو بشکند. نظامی. تیغ صبح از سنان گزاری او سپر افکند با سواری او. نظامی. هان تا سپر نیفکنی از حملۀ فصیح کو را جز این مبالغۀ مستعار نیست. سعدی (گلستان). تنزل نمودن. (برهان). فروآمدن: در نظرش تیر سپر بفکند وز فزعش کوه کمر بفکند. خواجو (از امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 943). ، ننگ و عار. (برهان)