جدول جو
جدول جو

معنی سپر فکندن - جستجوی لغت در جدول جو

سپر فکندن
(چَ / چِ کَ دَ)
تسلیم شدن:
ما کز تو چنین سپر فکندیم
گر عفو کنی نیازمندیم.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پر افکندن
تصویر پر افکندن
کنایه از اظهار خوف، عجز و زبونی کردن، پر ریختن
فرهنگ فارسی عمید
(عِ زَ دَ)
نگاه کردن. نگریستن. نظر افکندن:
هر گه که نظر بر گل رویت فکنم
خواهم که چو نرگس مژه بر هم نزنم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ کَ دَ)
سپر ساختن. تدافع کردن. محافظ ساختن. پناه قرار دادن:
به پیش تو آوردم این جان خویش
سپر کردم این جان شیرین به پیش.
فردوسی.
از پی ساختن بخشش ما
خویشتن پیش بلا کرده سپر.
فرخی.
من ملک محمود را دیدستم اندر چند جنگ
پیش لشکر خویشتن کرده سپر هنگام کار.
فرخی.
پیش جان تو سپر کرده ست یزدان تنت را
تو چرا جان را همی داری به پیش تن سپر.
ناصرخسرو.
از علم سپر کن بر حوادث
از علم قویتر سپر نباشد.
ناصرخسرو.
تیغ رأی تو خود سپر نکند
گرچه چرخ فلک شود پرآس.
مسعودسعد.
زخم سنان ترا سپر کنم از دل
تا تو بدانی که با تو راست چو تیرم.
خاقانی.
تن سپر کردیم پیش تیرباران جفا
هرچه زخم آید ببوسم ور ز مرهم فارغیم.
خاقانی.
نه شرط عشق بود با کمال ابروی دوست
که جان سپر نکنی پیش تیر بارانش.
سعدی (بدایع).
گر سنگ فتنه بارد فرق منش سپر کن
ورتیر طعنه آید جان منش نشانه.
سعدی (طیبات).
جانا کدام سنگدل بی کفایت است
کو پیش زخم تیغ تو جان را سپر نکرد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(هََ)
پی افکندن. بنیان گذاردن. بنا نهادن، از بن برکندن. رجوع به پی افکندن شود
لغت نامه دهخدا
(وَ خَ)
رجوع به پس افکندن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَرْ رُ کَ دَ)
دور افکندن. دور انداختن. به دور انداختن:
آنگاه ببرد رگشان و ستخوانشان
جایی فکند دور و نگردد به کرانشان.
منوچهری.
رجوع به دور افکندن ودور انداختن شود
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ اَ کَ)
در حال تسلیم شدن. در حال دست از جنگ کشیدن با حال عجز و فروتنی:
نوفل سپرافکنان ز حربش
بنواخت بفرقهای چربش.
نظامی.
رجوع به سپر افکندن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بار افکندن. بار نهادن. بار بر زمین گذاشتن:
چون بار من ای سفله فکندی ز خر خویش
اندر خر تو چون که نگویم که چه بار است.
ناصرخسرو.
رجوع به بار و بار افکندن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ دَ)
کنایه از هزیمت کردن و گریختن. (برهان). هزیمت خوردن. (آنندراج) :
پیران روزگار سپرها بیفکنند
در صف ّ عزم چون بکشی خنجر دها.
مسعودسعد.
دست قراسنقر فلک سپر افکند
خنجر آق سنقر از نیام برآمد.
خاقانی.
سپر نفکند شیر غران ز چنگ
نیندیشد از تیغ بران پلنگ.
سعدی (گلستان).
، عاجز شدن. (برهان). مغلوب و عاجز شدن. (آنندراج). عاجز شدن و فروتنی کردن. (انجمن آرا). تسلیم شدن:
مبارزان بگریزند و بفکنند سپر
چو روز رزم ترا عزم کارزار بود.
معروفی.
طاهر بیکبارگی سپر بیفکند و اندازه بتمامی بدانست. (تاریخ بیهقی).
گر سپر بفکند عقل از عشق گو بفکن رواست
روی خاتون سرخ باید خاک بر سر راه را.
سنایی.
کواکب رجوم، از هیبت ضربت شمشیر آفتاب سپر بعجز بیفکندند. (سندبادنامه چ استانبول ص 247).
نوح در این بحر سپر بفکند
خضردر این چشمه سبو بشکند.
نظامی.
تیغ صبح از سنان گزاری او
سپر افکند با سواری او.
نظامی.
هان تا سپر نیفکنی از حملۀ فصیح
کو را جز این مبالغۀ مستعار نیست.
سعدی (گلستان).
تنزل نمودن. (برهان). فروآمدن:
در نظرش تیر سپر بفکند
وز فزعش کوه کمر بفکند.
خواجو (از امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 943).
، ننگ و عار. (برهان)
لغت نامه دهخدا
انداختن سپر بر زمین، هزیمت کردن گریختن، عاجز شدن، تسلیم شدن، یا سپر افکندن بر آب. زبون شدن فروتنی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس فکندن
تصویر پس فکندن
پس افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی فکندن
تصویر پی فکندن
بنیان گذاردن، بنا نهادن، از بن بر کندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر افکندن
تصویر پر افکندن
بال و پر ریختن مرغان پر ریختن، مانده شدن عاجز شدن مقهور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرافکندن
تصویر پرافکندن
((~. اَ کَ دَ))
کنایه از اظهار ناتوانی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپر افکندن
تصویر سپر افکندن
((~. اَ کَ دَ))
تسلیم شدن
فرهنگ فارسی معین
محافظ ساختن، پناه قرار دادن، سپر ساختن
متضاد: سپرافکندن
فرهنگ واژه مترادف متضاد